بــــــاران بــــاشــــــد...

عشقولانه

 

   باران باشد ،

 

    تو باشی ،

 

    و یک خیابان بی انتها...!!!

 

    به دنیا می گویم : خداحافظ...

 

 

 

 شیشه ی  پنجره را باران شست

 

زیر چتر غم من را هرگز...

 

 



نظرات شما عزیزان:

دست های پراز خالی
ساعت1:28---16 فروردين 1391
سلام دوست عزیزم؛مرسی بابت شعرقشنگت خوشحال میشم دوباره بهم سربزنی؛ممنون تابعد@} ;-@} ;-

amin
ساعت16:42---12 فروردين 1391
در شبان غم تنهایی خویش،

عابد چشم سخنگوی توام.

من در این تاریکی ،

من در این تیره شب جانفرسا ،

زائر ظلمت گیسوی توام .

گیسوان تو پریشانتر از اندیشۀ من ،

گیسوان تو شب بی پایان.

جنگل عطر آلود.

شکن گیسوی تو،

موج دریای خیال.

کاش با زرورق اندیشه شبی،

از شط گیسوی مواج تو ، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .

کاش بر این شط مواج سیاه ،

همه عمر سفر می کردم.

***

کاشکی پنجۀ من،

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست.

چشم من ، چشمۀ زایندۀ اشک،

گونه ام بستۀ رود.

کاشکی همچو حبابی بر آب،

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود.


مرضیه
ساعت22:03---30 مهر 1390
وبلاگ خوشگلی داری

غريبه ديروز،اشناي امروز،از ياد رفته فردا هايت.
ساعت15:45---28 مهر 1390
توروخدا از ادمهايي كه عاشقي رو بلدن ولي عاشق نميشن دوري كنيد.
بدجوري خردتون ميكنن.
يه جوري ميشكننتون كه هزاران تيكه بشيد.
وب خوبي داري.
به من هم سر بزن.خوشحل ميشم.بيا و نظرتو راجع به تبادل لينك بهم بگو.


ارسطو
ساعت8:37---12 مهر 1390
دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
سلام وببببببببببب قشنگی داری


sara
ساعت14:29---9 مهر 1390
salam azizam mer30 az matalebe ghashanget.man linket kardam dust dashti mano link kon.

بشار
ساعت11:03---9 مهر 1390

بخوان من را
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای نا چیز
صدایم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات كردم
بخوان من را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیك تر از تو، به تو
اینك صدایم كن
رها كن غیر من را، سوی من بازا
منم پروردگار پاك بی همتا
منم زیبا، كه زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید :
تو را در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها كن غصه یك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی كن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكی یا صدایی، میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را
بجو من را
تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر من
و عاشق می شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاك باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم كرد
بخوان من را
كه می گوید كه تو خواندن نمی دانی ؟
تو بگشا لب
تو غیر از من، خدای دیگری داری ؟
رها كن غیر من را
آشتی كن با خدای خود
تو غیر از من چه می جویی ؟
تو با هر كس به جز با من، چه می گویی ؟
و تو بی من چه داری ؟
هیچ! …
بگو با من چه كم داری عزیزم ،
هیچ!!!
هزاران كهكشان و كوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا، چیزی چون تو را، كم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا من را ؟ ؟ ؟
مگر آیا كسی هم با خدایش قهر میگردد ؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی
ببینم، من تو را از درگهم راندم ؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یك لحظه هم یادم نمیكردی
به رویت بنده ی من، هیچ آوردم ؟
كه می ترساندت از من ؟
رها كن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینك صدایم كن مرا، با قطره اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكیم
آیا عزیزم، حاجتی داری ؟
تو ای از من
كنون برگشته ای، اما
كلام آشتی را تو نمیدانی ؟
ببینم، چشم های خیست آیا گفته ای دارند ؟
بخوان من را
بگردان قبله ات را سوی من
اینك وضویی كن
خجالت میكشی از من
بگو، جز من، كس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم كن
بدان آغوش من باز است
برای درك آغوشم
شروع كن
یک قدم با تو،
تمام گام های مانده اش با من . . .


love.lorn
ساعت8:14---9 مهر 1390
باران که بیاید تو میایی

و همان لحظه ی دیدار تو بود

بعد ان خیلی وقت ها

که تو را سکوت خود میدانم

دل من هوای باریدن دارد

به نگاه تو از ان روزها عادت دارد

خسته نیست اما...

به دعای زیر لب نام تو ترا دارد

و همین بودن تو زیباست

و همین نام تو را گفتن ...


love.lorn
ساعت8:13---9 مهر 1390
باران که بزند
تازه آسمان میشود عین این دل من
بیستاره و مهآلود
آنوقت این دل بیهمراه
میخواهد که بخواند
نمناک، چون نوای باران
میخواهد که آواز در آواز باران بیفکند
چندان که آسمان هم
نداند این نوا از کدامین برآمده
بهگاه رعد اما
سکوت میکند این دل
که شهرآشوب نمیداند


sara
ساعت0:04---9 مهر 1390
salam azize delam mamnun k behem sar zadi khoshhal misham ag mayel bashi tabadole link dashte bashim.

H_Darkness
ساعت15:01---8 مهر 1390
سلام آبجي بزرگه

روزت مبارك

خوش باشي


الی
ساعت16:11---7 مهر 1390

░▒███████
░██▓▒░░▒▓██
██▓▒░__░▒▓██___██████
██▓▒░____░▓███▓__░▒▓██ ██▓▒░___░▓██▓_____░▒▓██
██▓ _______________ ░▒▓██
_██▓▒░______________░▒▓██
__██▓▒░____________░▒▓██
___██▓▒░__________░▒▓██
____██▓▒░________░▒▓██
_____██▓▒░_____░▒▓██
______██▓▒░__░▒▓██
_______█▓▒░░▒▓██
_________░▒▓██
_______░▒▓██
_____░▒▓██
آپم


بشار
ساعت10:22---7 مهر 1390

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست


مهران
ساعت10:01---7 مهر 1390


░▒███████

░██▓▒░░▒▓██

██▓▒░__░▒▓██___██████

██▓▒░____░▓███▓__░▒▓██ ██▓▒░___░▓██▓_____░▒▓██

██▓ _______________ ░▒▓██

_██▓▒░______________░▒▓██

__██▓▒░____________░▒▓██

___██▓▒░__________░▒▓██

____██▓▒░________░▒▓██

_____██▓▒░_____░▒▓██

______██▓▒░__░▒▓██

_______█▓▒░░▒▓██

_________░▒▓██

_______░▒▓██

_____░▒▓██



آپمممممممممممممممممممممممممم ممممممممم


بشار
ساعت8:35---7 مهر 1390

بزرگوار سلام
امیدوارم بهترین ها همیشه تقدیم شما باشد ...




بشار
ساعت8:46---6 مهر 1390


هر که می خواهد بداند مقامش نزد خدا چگونه است ببیند مقام خدا هنگام گناه در نظر او چگونه است ؟

اگر خدا در نظرش عظمت دارد و گناه را به احتراماو ترک می کند او هم نزد خدا مقامی دارد ...



بشار
ساعت8:31---6 مهر 1390

روایتی :
امام سجاد (ع) خداوند را گذاشته در منگنه و می گوید : چه می خواهی بکنی ؟
یا مرا عذاب می کنی و می سوزانی و جهنم می بری و یا مرا می بخشی ...
اگر مرا جهنم می بری شیطان خوشحال می شود که یک نفر بیشتر گمراه کرده ...
اگر مرا ببخشی پیامبرت خوشحال می شود که از امتش کسی بخشیده شده ...
حالا کیف خودت است می خواهی پیامبرت را خوشحال کنی یا شیطان را ...


sara
ساعت23:15---5 مهر 1390
salam duste aziz.vaghean matne ghashangi bud mer30.mamnun misham b manam sar bezani.montazeret hastam.

سوگند
ساعت15:48---5 مهر 1390
_______________ %%
______________ %%%
_____________ %%%%%
____________ %%%%%%
_____________ %%%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%
_____________ %%%__%%
_____________ %%%__%__%
_____________ %%%___%__%
_____________ %%%___%___%
_____________ %%%___%____%
_______ %%____%%%__%____%
______ %__%__%%%%%%__%%
______ %___%%_____%____%%
_______ %____%%%%%_%%
________ %___________%%
_________ %_________%%
_________ %%__سلام___%%
________ %%_________%%%
_______ %%___من آپم____%%%
______ %%______زود بیا_____%%
_____ %%_______منتظرم_____%%
_____ %%__________________%%
_____ %%%_____ نظر یادت نره__%%
______ %%_______________%%%
_______ %%%____________%%%
_________ %%%%________%%%
___________ %%%%%%%%%
شعرای قشنگی بود


الی
ساعت13:03---5 مهر 1390

آدم هـا می آینـد
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد ..
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه
آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری
در حالـی کـه زنــده ای ..
ممنون که اومدی بازم بیا لینکت میکنم


بشار
ساعت12:59---5 مهر 1390

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت


ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد


یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است


و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟


و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست


و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم ...


پروانه
ساعت23:40---4 مهر 1390
سلام حال شما خوبی؟
شب بخیر
چه آهنگ قشنگی
همیشه بهت سر میزنم

صدایت زیبایی بخش همه ی مهربانی هاست ،

قاصدی که زندگی را خبر می دهد ،

و در سکوت ات همه ی صداها ،

فریادی که بودن را تجربه می کند [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

...
به یادتم[لبخند]

راستی یه سؤال فنی:[نیشخند]
دیروز اولین روز مدرسه بود.آیا حس خاصی رو هم داشتی؟
کلاً مدرسه رو دوست داشتی یا داری؟[سوال]
من عاشق مدرسه بودم الآنم بدجور دلم هوای مدرسه رو کرده.خواستم ببینم نظر شما چیه؟[لبخند]
از بس یاد مدرسه هستم گفتم همینجوری این سؤال رو از تو هم بپرسم.


بشار
ساعت11:23---4 مهر 1390

سرورم و دوست خوبم

آدرس ایمیلم تغییر کرده ٬ ایمیل قبلیم مسدود شد و ایمیل جدیدی به آدرس زیر باز کردم .
لطف کن اگر خواستی از طریق ایمیل پیام بدی به آدرس جدیدم ارسال کن و یک جای دیگه هم آدرس رو یادداشت کن که اگر برای وبلاگ هایمان اتفاقی افتاد ارتباطمون قطع نشه ...
متشکرم و دوستت دارم ...


bashshar@ymail.com



مهران
ساعت19:39---3 مهر 1390
سلام
ممنون که مثل همیشه بهم سر زدی و خجالتم دادی
امیدوارم تو ام موفق باشی


بشار
ساعت11:49---3 مهر 1390

دوست خوبم
متشکرم از نظرها و متنهای بسیار عالی و دلنشینی که برام میذاری ...
دوستت دارم و دوباره ازت تشکر میکنم ...


بشار
ساعت11:46---3 مهر 1390

نامه ای به دلدار بی وفا

این آخرین نامه ای است که از خون دلم سرچشمه گرفته و آرزوهایم را در خود منعکس نموده است این نامه را می نویسم شاید که دل همچون سنگ خارای تو ذره ای به رحم آید و شاید با خواندن این نامه ذره ای از عهد وفای دیرینه ات در وجود تو جای گیرد . شاید به یاد آری آن جملات فریبنده را که خیال می کردم از قلب و جانت سرچشمه گرفته است آیا آن وعده های دیرینه ات را به یاد می آوری ؟ آیا به یاد می آوری که روز را بی نام تو به شب نمی رساندم ...

این من بودم که فریب آن وعده های عاشق فریب تو را خوردم . این من بودم که چون عروسکی در دست تو بودم و تو مرا نوازش می کردی ...

افسوس که تو لایق این همه احساس نبودی ! ببین کلمه ی معشوق لایق تو و زیبنده ی تو هست ! تو معشوق بی وفا هستی ! بی وفا تر از روشنائی روز ...

اکنون من بر گور آرزوهایم شب ها را به صبح می آورم و به یاد آن روزها چند قطره اشک فرو می ریزم شاید که از این سوزش دل شمع وجود تو نیز بگرید و از این احساس به شور آید و به خود بگوئی که من چه کرده ام ؟

دلدار جفاکار این توئی این بدن زمردین توست که اکنون در میان بازوان دیگری جای گرفته است . آیا این لبان بی احساس توست که لبان دیگری آنها را نوازش می دهد ...
افسوس که چه قدر بی وفا بودی ...


بشار
ساعت18:03---2 مهر 1390




m&n
ساعت20:27---1 مهر 1390
سلام وبلاگ خوبی داری به ما هم سربزن راستی این هم لینک بنر وبلاگ ما اگه خواستی کپیش کنی توی وبلاگت

لینک:
http://up.iranblog.com/images/pggxmkj9izj014u7cpr.swf


مهران
ساعت19:43---1 مهر 1390

ممنون که بهم سر زدی
به خاطر اینکه دیر اومدم شرمنده
چند وقته زیاد نمیام نت
حال سر زدن به وبمو ندارم ولی دلم برا همه بخصوص شعرای خوشگلت تنگ شده بود
بازم شرمنده
من آپم
منتظرم


H_Darkness
ساعت15:18---1 مهر 1390
هیچ گاه به کوچه بن بست ناسزا نگو ،
رنج بن بست بودن برای کوچه کافی است.


محبوبه
ساعت23:29---31 شهريور 1390
باران میشوید غبار دل مرا...باران من ببار

نگاهم چشم براه آمدن توست..


بشار
ساعت10:59---31 شهريور 1390

زین غصه آن شمع حقایق می سوخت
گل جامه دریده و شقایق می سوخت
منصور ز کار خویشتن راضی بود
کز زهر جفا امام صادق ع می سوخت

فرا رسیدن شهادت امام جعفر صادق (ع) تسلیت باد !


love.lorn
ساعت9:30---31 شهريور 1390
شب شعرهایمان یادت هست؟

تو.. درد.. می سرودی و من

آیه های امید میخواندم. . .

بعد از نبودنت

دلتنگ ترین شاعر دنیا شده ام

برایم آیه های صبر.. نمیخوانی؟


love.lorn
ساعت9:29---31 شهريور 1390
این روزها جور زمستان را من می کشم

نمی بارد

می بارم

“هواشناس من” نگاه ام کن ؛

بارش پراکنده با غبار محلی ام !

نمی دانم چه کسی نماز باران خوانده برایم !


حجم سبز عشق
ساعت23:31---30 شهريور 1390
زیر سکوت سنگین باران آهسته گریستم....

نور تیرهای چراغ جاده تنهایی را برای من روشن میکرد...

اشکهایم سنگین شده بودند و آرام آرام پایین میومدند...

به یه چاله رسیدم که پر بود از آب باران بود...

خودمو دیدم داخل آن ولی تنهاییمو نه ...

آواز تنهایی رو که خوندم برگشت ...

این بهتر است که تنها باشم تا اینکه دل معصومی را بشکنم...



حجم سبز عشق
ساعت23:31---30 شهريور 1390
زیر سکوت سنگین باران آهسته گریستم....

نور تیرهای چراغ جاده تنهایی را برای من روشن میکرد...

اشکهایم سنگین شده بودند و آرام آرام پایین میومدند...

به یه چاله رسیدم که پر بود از آب باران بود...

خودمو دیدم داخل آن ولی تنهاییمو نه ...

آواز تنهایی رو که خوندم برگشت ...

این بهتر است که تنها باشم تا اینکه دل معصومی را بشکنم...



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:43 توسط تنها|


آخرين مطالب
» خيالـ ...
» دفترنقاشي من...
» باران
» ســــردی نگـــــاه
» دل است دیگر ...
» بــــــاران بــــاشــــــد...
» غریبه....
» دنیا
» یارقاصدی

Design By : Pichak